★ ☆ روزگار تلخ ★ ☆

 فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .

 

پیرمرد از دختر پرسید :- غمگینی؟

- نه .

- مطمئنی ؟

- نه .

- چرا گریه می کنی ؟

- دوستام منو دوست ندارن .

- چرا ؟

- جون قشنگ نیستم .

- قبلا اینو به تو گفتن ؟

- نه .

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .

- راست می گی ؟- از ته قلبم آرهدخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

 

+ تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, | ساعت22:14 | نويسنده mahsa,sh |


 


گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست 

بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست 

گفتم كه كمي صبر كن و گوش به من كن 

گفتي بايد بروم حوصله اي نيست 

پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف 

رفتي تو و ديگر اثر از چلچله اي نيست 

گفتي كه كمي فكر خودم باشم و آن وقت 

جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست 

رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت 

بگذار بسوزد دل من مسئله اي نيست

 


+ تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, | ساعت22:9 | نويسنده mahsa,sh |


 ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم 
و داد می زدم تا همه درد مرا بفهمند. 

ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود. 

ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم، 
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم. 

ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، 
همه چیز را فراموش می کردم. 

ای کاش کودک بودم ، تا سرنوشت مرا به بازی نمی گرفت و شکست را درک نمی کردم. 

ای کاش کودک بودم ، تا وسوسه کاری به من نداشت و احساس مرا اسیر خود نمی کرد. 

ای کاش کودک بودم ، تا شاید معصومیت چشمانم در تو اثر می کرد. 

ای کاش کودک بودم ، تا هیچ گاه تو را نمیخواستم و دلم برایت تنگ نمی شد.


+ تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, | ساعت22:7 | نويسنده mahsa,sh |


 ميگن سه موقع دعا برآورده ميشه:

يکي وقت غروب


يکي زير بارون


يکيم وقتي دلي ميشکنه


من وقت غروب زير بارون با دلي شکسته دعا کردم خدايا هيچ دلي نشکنه...






 
 




 

+ تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, | ساعت21:45 | نويسنده mahsa,sh |


 هيچ چيز لذت بخش تر از اين نيست که يک نفر احساست رو بفهمه ... 

بدون اينکه بخواي به زور بهش حالي کني!

قبول داريد؟؟؟






 
 

 



 
 

+ تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, | ساعت21:43 | نويسنده mahsa,sh |


 ســـوم 
هفتــــم 
چهلـــم 
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر

بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟

+ تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, | ساعت21:35 | نويسنده mahsa,sh |


 مث بقیه ی همکلاسیام آروم مشغول درس خوندنم بودم دختر زرنگی بودم ولی از وقتی عاشق امین شدم دیگه دل و دماغ درس و نداشتم...
امین پسر همسایمون بود خانواده ی پول داری بودن امین هیچ کم و کسری نداشت همه ی غمش فقط من بودم که چطور باباشو با اون همه بزرگی و تشریفات راضی کنه بیاد خواستگاری دختری که پدرش معتاد و همه ی اهل محل از این موضوع با خبرن روزای خوبی با امین داشتم بهترین روزای عمرم با امین بود وقتی امین به زندگیم اومد زندگی واسم رونق گرفت امین اگه یک روز صدامو نمی شنید تا حد مرگ می رفت زندگی رو بی من تیره و تار می دید واقعا عاشقم بود من هیچی نداشتم اون فقط خودمو می خواست منم نه اینکه دل به مال پدر امین ببندم نه فقط خود امین و می خواستم..

روزها بعد مدرسه ام به هر دلیلی خانوادمو می پیچوندمو با امین با بهترین ماشین و امکانات می رفتیم بیرون خیلی خوش می گذشت کنار هم آروم بودیم آرامشی که من جز کنار امین بودن هیچ وقت احساس نکرده بودم هر وقت می خواستم برگردم خونه امین خیلی بیتابی کرد همیشه واسه خداحافظی گریه می کرد همیشه می گفت پرستو تو نباشی من می میرم..
همیشه صبح زود بیدار می شد آروم آروم پشت سرم تا درب مدرسه میومد که مبادا کسی چپ نگاه کنه...
مدرسه ام تموم شده بود نمی تونستم واسه کنکور بخونم چون وضع مالی خوبی نداشتیم ولی خیلی دوس داشتم دانشگاه برم درس بخونم..امین بهم قول داده بود ازدواج کردیم کمکم کنه ادامه تحصیل بدم..
وقتی درسم تمام شده بود تصمیم گرفته بود به باباش بگه منو می خواد و بیان خواستگاریم ولی باباش داد و بیداد راه انداخت که من برم دختر اون معتاد و بگیرم واسه پسرم، پسر عقلت کجا رفته این همه دختر تو این شهر خاک بر سرت دختر قطی بود به این دخترک دل بستی..
با این حرفا امین خیلی بهم می ریخت چند بار آرومش کردم ولی هر بار که امین می گفت منو میخواد پدرش از همین حرفا می زد و امین عصبانی تر از دفعه ی قبل می شد .
یه بار پدرش بهش گفت اگه دیگه اسم اون دخترو بیاری باید از این شهر بری و دیگه اسم منم نیاری مادرشم گفت هیچوقت شیرمو حلالت نمی کنم اون روز امین بهم زنگ زد از هر بار ناراحت تر و عصبانی تر حرفام آرومش نمی کرد بهش گفتم میخوای همدیگه رو ببینیم گفت نه...زار زار گریه می کردیم 
امین چیزی نشده که بابات راضی می شه بخدا حق داره پدرت حاجی این همه مال داره چطور انتظار داری با ما وصلت کنه.
امین که هیچوقت سرم صداشم بالا نبرده بود گفت پرستو بس کن تو دیگه چرا، می فهمی من دوست دارم می فهمی، گناه من چیه پدر تو معتاده، مگه من میخوام با پدرت ازدواج کنم چرا شما اینجوری فکر می کنید اونقد حالش بد بود و هق هق می زد که می گفتم الان از هوش می ره ...چند لحظه سکوت کرد و گفت: پرستوووو...
جونم امین بگو .
من بی تو می میرم. . .می رم حمام اونجا آروم می شم .
باشه پس بیرون اومدی بهم زنگ بزن خیالم راحت شه .
باشه.
امین رفته بود حمام 1ساعت گذشت تماس نگرفت 2ساعت گذشت تماس نگرفت داشتم عین خوره خودمو می خوردم خیلی نگران شده بود آخه حرفای آخر تماسش خیلی دلمو ترسوند.
یهو صدای جیغ شنیدم پریدم تو حیاط صدای مادر امین بود که داد میزد امین امین پسرمو کشتن...
امین اون روز تو حمام رگشو زده بود خیلی دیر متوجه زیاد موندنش تو حمام شده بودن و امین مرده بود اون روز دل منم همراه امین مرده بود...
تو اون شهر نموندیم از اونجا رفتیم از پدرم متنفر شده بودم ما اسیر زندگی تباه شده ی پدرم شده بودیم ..
یک سالی از اون حادثه ی شوم می گذره و من هنوز در سوگ امین... 


+ تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت16:21 | نويسنده mahsa,sh |


 عشق واقعی

 

 

 

 پسرکی بود عا شق دخترکی

 

 روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد

 

 

 هر دو عاشق   دلتنگ   بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت

 گاهی اوقات که با هم  میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که  فراموش میکردن

 مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را

 شروع میکردن اونقدر لذت میبردن

 که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن.

 روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن

  تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت

 پسرک هول شده بود  نگران نمیدونست چی کار کنه

 سریع اونو به بیمارستان رسوند .

 دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟

 پسرک سرش را بالا گرفت

 و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . .

 دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او

 گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد .

 دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد.

 اون رفت و آزمایش داد .

 روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت .

 وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قلف شده بود.

 رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت: . . .

 ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد.

 از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه

 تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی  پر از نا امیدی

 حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده .

 روزه بعد  با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت.

 برای این که دخترک ناراحت نشود  به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت.

 ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد.

 هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او

 خواهش کرد که بگوید .

 اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت :

اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون  تا بهت بگم.

 دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود.

  برای آرامش پسرک قبول کرد.

 روز بعد دخترک آمد.

 ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او  گفت:

 میخواهم امروز با هم س ک س داشته باشیم.

 ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟!

 پسرک گفت : س ک س

 دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده

 بلند شد و راه افتاد که برود

 ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم س ک س داشته باشیم.

 دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو

 پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست

 دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زد ی

 تو پاک بودی اما چرا حالا ...

 پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه

 پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد.

 دخترک جیق میکشید.

 پسرک لباسهای اون را به زور در آورد و بعد از خودش را.

 دخترک جیق میکشید  التماس میکرد گریه اما . . .

 پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و

 فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا. . .

 بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد

 و آروم موهاش را نوازش میکرد.

 دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند.

 فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد

 پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت:

 حالا دیگه منم ایدز دارم !!!!!!!!!!!!!!

 ناگهان دخترک ساکت شد هیچ نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود.

 با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من . . .

 بغض شکست و اشک هایش جاری شد

 با خود میگفت : او چقدر عاشقم بود؟!

 پسرک اورا در آغوش کشید

 پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند

چون چشم های خودشم هم خیسه خیس بود.

 در آغوش هم عریان به خواب رفتند و فردا دیگر بیدار نشدند.

 بغض

 سکوت

اون بهترین دوستم بود


+ تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت16:9 | نويسنده mahsa,sh |


 تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد .

تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد .

تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم .

دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد !

من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد !

هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟

تو با منی و من تنها نشسته ام  ، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام ! 

نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام  ...


+ تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت15:28 | نويسنده mahsa,sh |


 حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست ... ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است ... 

دوباره تنها شده ام ، دوباره دلم هوای تو را کرده .

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم . 

به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم .

دوباره می خواهم به سوی خاطراتم بیایم .

تو را کجا می توان دید؟ 

در آواز شب آویز های عاشق ؟ 

در چشمان یک عاشق مضطرب ؟ 

در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته ؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، برای تو نامه بنویسم . .

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی   

ای کاش می توانستم خودم را برای تو معنا کنم  و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم .

کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم .

می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیاید .

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود .

می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .

دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم .

دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد . 

دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم .

دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود . 

دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته .

دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت ، دوباره من و یک دنیا خاطره ...



+ تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت15:23 | نويسنده mahsa,sh |


به نام خالق خوبي ها و زيبايي ها سلام من مهسا هستم 18 سالمه از شهر زيباييي بندر گناوه از اينكه به وبلاگ من سر زديد متشكرم اميدوارم لحظات خوشي را در وبلاگ من سپري كنيد.
ρrǿ.Ғ/ Є-м/ Ĥōмз

LinkTitle
عینک آفتابی مردانه
افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند
سايت تبادل لينك
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

Archive
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391

Authors
mahsa,sh

Link
˙·٠•●♥یه دخی تنــــها♥●•٠·˙
گن لاغری
زندگي شيرين (احسان جوووووون)
يكي بود يكي نبود(فرناز جووووووووووون)
ღ♥ღ قایق کوچولوی من ღ♥ღ
شبکه ی اجتماعی کاربریاب
سفارش ساعت مچی
فروشگاه عینک افتابی
خط خطی های من...(صونا جوووووووون)
✿nilofaridarbaran✿(ابجی نیلوفر جون)
ღ♥ღتنها درخت جزيرهღ♥ღ(اقا رضا)
♥ღfreezing heart
ღ♥ღخاطرات روزانه ما 4 تاღ♥ღ
دوست داری شب عروسیت یه عروس رویایی بشی؟پس کلیک کن
بهترین وزیباترین عشقم
ღ♥ღ اشڪِـ پـنـهـاטּ ღ♥ღ(امیرحسین)
خريد ساعت مچي
يه گوشه دنج
خرید عینک افتابی
تنهایی(اقا مراد)
روزی روزگاری...(اقا سعید)
تك دختر
مهارت های زندگی
کلبه یه تنهایی(ارش جان)
عشق و گریه(مهسا و پارسا)
آنوشکای من (فرشته جوووووون)
عينك ويفري
دانلود بازي كم حجم
خرید عینک افتابی
هميشه انلاين
همه در هم
کلبه عاشقانه ی ما12تا
عینک ریبن
پخش آنلاین و دانلود فلیم و کلیپ در WeTheO.com
افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند
آوای سکوت
سايت تبادل لينك
بیقرار توأم و در دل تنگــــم گله هاست...
فارغ از عشق
ساعت دلتنگي من
دلنوشته هاي خاكي من
عاشقانه
%عشق من وتو%
تنهایی من
احســـ ــاس بارانـــــی
دلنوشته
خرید عینک افتابی
دختر استقلالي
عشق در يك كلام
ساعت مچی زنانه
كارت پستال درخواستي قاصدك
.....تنهايي
گذر عمر
اوای سکوت
چت روم ايرانسلي ها
خرید ساعت کاسیو
ساعت مچی مردانه کاسیو
وبلاگ درهم بر هم
اموزش هاي گوناگون در بازار يابي
كيان اسپورت
<نمکدون>
عشق هرگز نمی میرد
life(اقا کاوه)
شبكه بزرگ مجازي معين چت
دختري در مه(فرناز جووووووون)
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روزگار تلخ و آدرس bitterdays.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






Designed by

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 68130
تعداد مطالب : 127
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1



دوستت دارم-علي جهانيان

كداهنگ براي وبلاگ









































کد ساعت فلش


دریافت کد قفل کلیک راست

کد کج شدن تصاویر

کد متحرک کردن عنوان وب