★ ☆ روزگار تلخ ★ ☆


در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید 
نشست روی صندلی 
ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد 
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت 
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ , 
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد 
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد 
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد 


ادامــه مطلــب

+ تاريخ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, | ساعت18:30 | نويسنده mahsa,sh |


 چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
.رنگ چشاش آبی بود .

رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .نيت كنيد و اشاره فرماييد و فال خود را بگيريد
وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫
هنوزم دیوونه ام

احساس شما بعد از خواندن این داستان من چیست ؟ ( مهم ) 
در قسمت نظرات منتظر حرف های
 قلب و دلتون هستم

 


+ تاريخ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, | ساعت18:27 | نويسنده mahsa,sh |


 


آنقدر آمدنت

 

 

به تاخیر افتاده است

 

 

که فقط می دانم

 

 

کسی را

 

 

روزگاری دوست داشته ام

 

 

که حالا شاید

 

 

دیگر نشِناسَمش ...


+ تاريخ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, | ساعت17:45 | نويسنده mahsa,sh |


پسرک رو به مزار دختر ایستاد، برایش از دلتنگیش گفت، از آغوشی که این روزها خیلی هوایش را کرده...

از شوخی های دلنشینش، از چشمان مهربانش، از حرف های نگفته اش، از یک دنیا بغضش... برایش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببیند!  

هق هق گریه هایش به آسمان بلند شده بود...

پسر

برات کادو برات یه دسته گل گلایل! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم…! 

تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!

اینجا کنار خانه ی ابدیت می نشینم و فاتحه میخوانم

نه  اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگی

امان دنیای من! تو خیلی وقته که

آرام بخواب فرشته کوچ کرده ی من

دیگر نگران قرصهای نخورده ام لباس اتو نکشیده ام. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..!

بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم

اما تـو آرام بخواب

 


+ تاريخ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, | ساعت17:34 | نويسنده mahsa,sh |


زن با معشوقش در بستر بود که همسرش وارد خانه شد.
زن به معشوقش گفت: "بیا اینجا و کنار دیوار بایست." بعد باعجله به بدن او روغن بچه مالید و روی آن پودر تالک پاشید، سپس گفت: از اینجا تکان نخور تا زمانی که به تو بگویم، تو باید وانمود کنی که یک مجسمه هستی.
وقتی همسر وارد اتاق شد پرسید: این چیست؟
زن پاسخ داد: اُوه این یک مجسمه است، خانم اسمیت یکی مثل این خریده بود، من از آن خوشم آمد و یکی برای خودمان خریدم.
بدون هیچ حرف اضافه ای هر دو به تخت خواب رفتند. حدود ساعت 2صبح همسر از تخت بیرون آمد، به آشپزخانه رفت و با یک ساندویچ و یک قوطی آبجو به اطاق برگشت.
بعد رو به مجسمه گفت:

بیا اینها را بگیر و بخور، خود من مجبور شدم 2 روز تمام بیحرکت در خانه اسمیت بایستم در حالی که هیچ کس چیزی برای خوردن به من نداد

 


+ تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | ساعت22:26 | نويسنده mahsa,sh |


 


خبر از من داری؟…


خبر از دلتنگی های من چطور؟

و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…

خبرش رسیده که مرده اند؟

هیچ سراغ دلم را میگیری؟

کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟

مچاله ام از دلتنگی؟

آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

وجدانت راحت…

خبرهای من به تو نمی رسد…


+ تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | ساعت21:53 | نويسنده mahsa,sh |


 در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند
پرسید:فرزندم پس آدمت کو؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم:در آغوش حوای دیگریست


+ تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | ساعت19:35 | نويسنده mahsa,sh |


 
دلم غمگین غمگین است
در این کومه
در این زندان
در این غوغای خاموشی
در این جشن فراموشی
در این دنیای بی مهر و کم آغوشی
دلم ترسیده و تنگ است
دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشک تمام مادر ها
دلم آشوب آشوب است
دلم سرد و تنم بی روح بی روح است
نمی خواهم، نمی خواهم دگر
این زندگانی را و دل را
نگاهم خیره بر بالا
به دنبال نگاهی ساده می گردد
و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم
می روم آرام
گونه ام خیس است
آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت


+ تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | ساعت19:23 | نويسنده mahsa,sh |


 دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت :
او یقینا پی معشوق خودش می آید

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :
مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد

عشق قربانی مظلوم ” غرور ” است هنوز . . .


+ تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | ساعت19:17 | نويسنده mahsa,sh |


 اینقدر خودت رو نگیر … !

اینقدر با تکبر و غرور با آدم حرف نزن … !
وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد
فکر نکن که فوق العاده ای !!!
شاید اون کم توقعه


+ تاريخ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | ساعت19:11 | نويسنده mahsa,sh |


هوا سنگین بود ، نفسهایم به سختی بالا می آمد ،

دل آسمان هم مانند دل من گرفته بود ؛
کاش بغض آسمان بترکد تا مثل بغض من آزارش ندهد .
دلش پر بود ، داشت میغرید ، انگار از همه گلایه داشت ،
میخواست خود را خالی کند ؛
خوش بحال آسمان ، خود را چه راحت خالی میکند ،
چه راحت میگرید و چه راحت آرام میشود ؛
کاش چشمانم آسمانی بود ؛
تمام فضای جنگل پر بود از آواز باران ؛
گاه گاهی صدای کوفتن نوک دارکوبی به تن خسته درختی
کهنه به گوش میرسید.
آسمان هنوزم گریه میکرد ، انگار تمامی نداشت .
من هم بارانی شدم ، بغضم را شکستم ، چشمانم را آسمانی کردم ،
فریاد زدم ، دلم را از گلایه ها خالی کردم ،
دلم را با دل آسمان پیوند زدم .
حال هردو آبی شدیم ، کینه ها را پاک کردیم و آرام گرفتیم 

 


+ تاريخ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, | ساعت13:21 | نويسنده mahsa,sh |



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد....

شکلک های محدثه


ادامــه مطلــب

+ تاريخ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, | ساعت13:15 | نويسنده mahsa,sh |



آرزو واسه خودش یک دختر زیبا و با کمال شده بود.تا این که دو سال پیش یعنی عید 86
که برای تبریک سال جدید به دیدن اونا رفتیم به غیر مستقیم و در بین حرفهای خانواده ی
عمم با دیگر اقوام شنیدم که واسه آرزو خواستگار اومده.اونوقت بود که زندگی برام جهنم شد.
هر شب کارم شده بود گریه و زاری.

شکلک های محدثه

 


ادامــه مطلــب

+ تاريخ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, | ساعت12:38 | نويسنده mahsa,sh |


 

گاهی میرسه که دیگه از خدا نه پول میخوای نه خونه میخوای و نه … !
یه موقع هایی هست فقط یه دل خوش میخوای !
فقط یه دل خوش …

 


+ تاريخ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, | ساعت18:49 | نويسنده mahsa,sh |


 1330612605 اس ام اس های طعنه دار فروردین 91

 
صدا …
دوربین …
حرکت …
باز هم برایم نقش بازی کن !

+ تاريخ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, | ساعت18:19 | نويسنده mahsa,sh |


 هــر بار که چشــم هایت را


می بنــدی و بــاز می کنــی ،

شــک می کنــم که مـــرگ و زندگـــی
فقــط دست خـــدا باشـــد !!!
 


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com


+ تاريخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, | ساعت20:10 | نويسنده mahsa,sh |


 مرد رفته گر آرزو داشت برای یكبار هم كه شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره كوچكشان باشد و با هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب از راه نرسیده به حمام كوچكی كه در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق كار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود كه در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می كرد و همین بود كه آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یك شب شانس آورد و یكی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیك خانه شان رساند و او با یك جعبه شیرینی و چند تا پاكت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یك به بهانه ای با پدر شام نخوردند . دلش بدجوری شكست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشكی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :
"چقدر امشب گشنگی كشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه . با اون دستاش كه از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره "
 


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com


+ تاريخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, | ساعت20:5 | نويسنده mahsa,sh |


اول برج است . به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست .

چشم هایم خیس است و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش ، روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد اما آن را پس دادم و
گفتم :این هم شد شیرینی ؟

 

 

 

چشمان پدرم خیس شد ...



 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com


+ تاريخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, | ساعت19:53 | نويسنده mahsa,sh |


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com   ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ... تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

 


+ تاريخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, | ساعت19:37 | نويسنده mahsa,sh |


پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید:((یک بستنی میوه ای چند است؟))پیشخدمت پاسخ داد:((50 سنت)).پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید:((یک بستنی ساده چند است؟))در همین حال،تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:((35 سنت)).پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت :((لطفا یک بستنی ساده.))پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی،پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت،از آنچه دید،حیرت کرد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی،2 سکه ی 5 سنتی و 5 سکه ی 1 سنتی گذاشته شده بود-برای انعام پیشخدمت

درخشان ، زیباسازی ، براق ، glitterدوستان منتظر نظراتتون هستم درخشان ، زیباسازی ، براق ، glitter

 


+ تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | ساعت16:30 | نويسنده mahsa,sh |


 روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.

جواب داد:....


اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10....

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =1000

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.

درخشان ، زیباسازی ، براق ، glitter  دوستاي گلم نظر يادتون نرهدرخشان ، زیباسازی ، براق ، glitter


+ تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | ساعت16:25 | نويسنده mahsa,sh |


مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !! 
 


+ تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | ساعت16:20 | نويسنده mahsa,sh |


 ساحل دوبی


[عکس: 0.815284001359745294_irannaz_com.jpg]


کویت

[عکس: 0.072528001359745295_irannaz_com.jpg]


ترکیه

[عکس: 0.453599001359745295_irannaz_com.jpg]


و ایران...

[عکس: 0.580781001359745295_irannaz_com.jpg]

[عکس: 0.637909001359745295_irannaz_com.jpg]

[عکس: 0.742421001359745295_irannaz_com.jpg]

 

 

+ تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | ساعت16:2 | نويسنده mahsa,sh |


 

 


پسری باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بیرون و رفت خونه یکی از

 

دوستاش یک ماه موند بعد از یک ماه دختری را سرکوچه میبیند و بهش

تیکه میندازد یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟!!!!!!!!

میگه نه!! میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونش...ون

بودی .

عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش .

رفیقش داشت مشروب میخورد به رفیقیش میگه ببخشید من سر کوچه

به دختری تیکه انداختم ولی نمی دونستم خواهرتو بود !

دوستش پیکشو میبره بالا میگه به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون

خورد ,خوابید ولی خواهرمو نشناخت

 


+ تاريخ سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, | ساعت22:33 | نويسنده mahsa,sh |


به نام خالق خوبي ها و زيبايي ها سلام من مهسا هستم 18 سالمه از شهر زيباييي بندر گناوه از اينكه به وبلاگ من سر زديد متشكرم اميدوارم لحظات خوشي را در وبلاگ من سپري كنيد.
ρrǿ.Ғ/ Є-м/ Ĥōмз

LinkTitle
عینک آفتابی مردانه
افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند
سايت تبادل لينك
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

Archive
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391

Authors
mahsa,sh

Link
˙·٠•●♥یه دخی تنــــها♥●•٠·˙
گن لاغری
زندگي شيرين (احسان جوووووون)
يكي بود يكي نبود(فرناز جووووووووووون)
ღ♥ღ قایق کوچولوی من ღ♥ღ
شبکه ی اجتماعی کاربریاب
سفارش ساعت مچی
فروشگاه عینک افتابی
خط خطی های من...(صونا جوووووووون)
✿nilofaridarbaran✿(ابجی نیلوفر جون)
ღ♥ღتنها درخت جزيرهღ♥ღ(اقا رضا)
♥ღfreezing heart
ღ♥ღخاطرات روزانه ما 4 تاღ♥ღ
دوست داری شب عروسیت یه عروس رویایی بشی؟پس کلیک کن
بهترین وزیباترین عشقم
ღ♥ღ اشڪِـ پـنـهـاטּ ღ♥ღ(امیرحسین)
خريد ساعت مچي
يه گوشه دنج
خرید عینک افتابی
تنهایی(اقا مراد)
روزی روزگاری...(اقا سعید)
تك دختر
مهارت های زندگی
کلبه یه تنهایی(ارش جان)
عشق و گریه(مهسا و پارسا)
آنوشکای من (فرشته جوووووون)
عينك ويفري
دانلود بازي كم حجم
خرید عینک افتابی
هميشه انلاين
همه در هم
کلبه عاشقانه ی ما12تا
عینک ریبن
پخش آنلاین و دانلود فلیم و کلیپ در WeTheO.com
افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند
آوای سکوت
سايت تبادل لينك
بیقرار توأم و در دل تنگــــم گله هاست...
فارغ از عشق
ساعت دلتنگي من
دلنوشته هاي خاكي من
عاشقانه
%عشق من وتو%
تنهایی من
احســـ ــاس بارانـــــی
دلنوشته
خرید عینک افتابی
دختر استقلالي
عشق در يك كلام
ساعت مچی زنانه
كارت پستال درخواستي قاصدك
.....تنهايي
گذر عمر
اوای سکوت
چت روم ايرانسلي ها
خرید ساعت کاسیو
ساعت مچی مردانه کاسیو
وبلاگ درهم بر هم
اموزش هاي گوناگون در بازار يابي
كيان اسپورت
<نمکدون>
عشق هرگز نمی میرد
life(اقا کاوه)
شبكه بزرگ مجازي معين چت
دختري در مه(فرناز جووووووون)
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روزگار تلخ و آدرس bitterdays.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






Designed by

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 68133
تعداد مطالب : 127
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1



دوستت دارم-علي جهانيان

كداهنگ براي وبلاگ









































کد ساعت فلش


دریافت کد قفل کلیک راست

کد کج شدن تصاویر

کد متحرک کردن عنوان وب